با درود بیکران به روان پاک شهدا،امام شهداوتمامی شهدای صدراسلام
ابنجانب اصغر شهسواری1360/11/3به جبهه اعزام شدم که اولین باردرمنطقه عملیاتی بوکان به دیگریاران رزمنده خود پیوستم اکنون گوشه ای ازخاطرات 8سال دفاع مقدس راخدمت شماعزیزان ارائه می نمایم.
دربهمن ماه سال1361درجبه سوماربه فاصله تقریبا200متری بادشمن مورد اصلبت ترکش خمپاره 60دشمن قرارگرفتم که ازناحیه سر،صورت و طرف چپ پهلو زخمی شدم یکی از دوستان که ازقبل یکدیگر را می شناختیم وتازه به جبهه آمده بود وهمسنگر هم بودیم بالای سرم آمد ومن که سروصورتم را خون فراگرفته بود وبه خاطر دود غلیظ حاصل ازانفجار درحال خفگی بوده ومنتظر کمک بودم بنده خدا دوست من بالای سرم آمدکمی به من نگاه کرد و وحشت زده پا به فرارگذاشت ومن کلی زجرکشیدم تابچه های بهداری ریسیدند ومرابه بیمارستان کرمانشاه اعزام نمودند،بعدازاینکه بهبود یافتم مجددابه جبهه برگشتم دوستان داخل سنگر جمع شدند آن بنده خدانیز حضورداشتند ومن ازایشان که مرا باوضعیت چنانی رهانمود وفرارکردندبالحنی که درخور آن روزش بود تشکرکردم.
درآبانماه سال 1370به استخدام آموزش وپرورش درآمدم که دوسال مشغول به تدریس در مدارس منطقه وازآن به بعد تاکنون نیز درامورمالی اداره آموزش وپرورش کوارمشغول به کارمی باشم.
خاطره ای ازروزاول ورود به آموزش وپرورش
بنده که بچه کوار نبودم واولین روزجهت پست بندی به اداره مراجعه کردم چون می باید روزانه بین فیروزآبادوکوار رفت آمد می کردم آشنایی پیدا کردم تامرا جای نزدیکی پست دهدوقتی ابلاغ گرفتم ،نوشته بود روستای دشته من که بلدنبودم باپرسوجو به اکبرآباد رفتم حدودا 1ساعت معطل شدم تاماشینی آمد ومراتا دوراهی فرمشکان برد .آنجاهم بیشترازیک ونیم ساعت پیاده رفتم تا به دشته رسیدم بعدا متوجه شدم که چقدر آشنایی خوبی داشتم آخرین روستای کوار دشته رابرایم انتخاب کرده بود.